اینك زمان سرخ تهاجم، دقیقهٌ مقدس میلاد از راه رسیدهاست. اكبر از مدخل گشودهٌ حجره پا مینهد درون. میایستد مقابل جلاد اینك زمان و لحظهٌ موعود.
گویی تمامی دلهای مادران، با قلب او به تپش افتادهاند. گویی تمام ضجههای اسیران بر تختهای شكنجه، در بغض بیتحمل او، نطفه بستهاند. با چشم، راست، دوخته در چشم دیو قرن هر برق دیدهاش، صد حرف میزند. چشمان بیحس جلاد. همچون در چشم جغد، مبهوت برق دو چشمان اكبر است. اكبر بهناگهان، چون آیههای خشم خداوند بیتاب، داغ داغ، مثل مسلسلش فریاد میزند: بنام خدای مجاهدین و نام نامی ایران و نام نامی مسعود اینك سزای تو ای جلاد خونگسار اوین! آنگاه میگشاید، رگبار آه مادران شهیدان را رگبار سوز و رنج اسیران را بر مغز پر زكینهٌ جلاد.
بازار غرق غریو است. میپیچد این خبر! بر هر دهان تودهٌ مردم در چارسوق، نه در هر كران شهر، لبخندها نشسته به لبها بر چهرههای مردم. پیچیده در جهان، فریاد دست مریزاد! احسنت! آفرین، از قلب سرخ حماسه گویی، آوای اكبر است كه میپیچد درپاسخ هزارها، تحسین مردمان:
«در این عملیات اگر تهاجم حداكثر دیدید و اگر رشادتی شنیدید، بدانید هرچه هست نتیجهٌ لحظات وصل ما به برادر مسعود است.
قهرمان ملی علیاکبر اکبری
روز اول شهریورماه سال۵۷ در خانوادهای متوسط در ایلام چشم به جهان میگشاید. سالهای آغازین زندگی علی اكبر با استقرار دیكتاتوری و سركوب رژیم خمینی همراه بود
او همچنان كه روزهای نوجوانی خود را سپری می كند با فقر و محرومیتی كه گریبان مردم میهنش را گرفته نیز آشنا می شود
مرداد ماه ۱۳۶۷ است در میان هیاهو و ولولهای كه در كوچههای شهر جاری است، اكبر ۱۰ساله، در جستجوی كنجكاوانهاش به میدانی میرسد كه مزدوران مسلح خمینی آن را قرق كردهاند. در برابر چشمان اشكبار مردم، جوانی با لباس رزم توسط پاسداران خمینی به دار كشیده میشود.
اكبر لحظات انتخاب و دگرگونیاش را اینچنین وصف میکند: «وقتی نوار تلویزیونی مراسم عید فطر سال۷۴ مجاهدین را دیدم و دیدم كه در آنجا مسعود با رزمندگان روبوسی میكرد، منقلب شدم…»
این آگاهی، عشق و ایمان و این شور مبارزه در راه آزادی مردم آرام و قرار را از اكبرمیگیرد و او خود را به مجاهدین میرساند.
نوشتهای از مجاهد شهید علی اکبر اکبری:
«حالا احساس میكنم در كنار مجاهدین هستم و با آنها زندگی میكنم، زندگی ایدئولوژیك... از الان تا بینهایت میخواهم مجاهد باشم. مجاهدگونه راه بروم. نفس بكشم، ببینم و كار كنم. از دیروز در جنگ با خمینی هستم. و میخواهم با سر بدوم دنبال خواهر (مریم). خمینی را خواهرمریم شكست داد. من متعلق به اویم. و برای او زندگی خواهم كرد و در راه او خواهم مرد...»
علیاکبر پس از انجام موفقیتآمیز چندین مأموریت پیشنهاد درخشانترین عمل و مأموریت انقلابی خود را با جسارت و عزمی انقلابی پیش روی فرماندهاش قرار می دهد:
« مجازات سردژخیم لاجوردی»...
بارها میگوید: «من این افتخار را داشتهام كه بهعنوان فردی از این سازمان این عمل مقدس را انجام دهم تردید نخواهم كرد، و گلوله را میان دو چشم دشمن خواهم نشاند. یا آنجا كه قلبش میتپد».
بیست و دو سال قبل مجاهد پر شور علیاکبر اکبری در روز تولدش هدیهای نه برای خودش به مردمش ارزانی کرد، «شادی» و «لبخند» برای مادران داغدار، پدران زخمدیده و دردکشیده، برای کودکان یتیم و هزاران زن و مرد شکنجهشده به دست لاجوردی جلاد.
علیاکبر ۲۰ساله و زاده ایلام بود. او دو روز بیامان در زیر بدترین شکنجهها که کسی خبردار نشد با دژخیمان سینه به سینه بود و بعد از دو روز شکنجههای وحشیانه در روز ۳شهریور۷۷ به شهادت رسید.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید