۱۴۰۰ خرداد ۱۰, دوشنبه

مجاهد شهید محمدنبی مروتی



محمدنبی مروتی سال۱۳۳۷ در ایلام متولد شد. پس از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شده و در رشته تربیت معلم از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. فعالیتهای خود را با مجاهدین از طریق پخش اعلامیه و نوار کاست شروع کرد تا اینکه در سال۵۹ توسط پاسداران دستگیر و به مدت یکسال در اسارت به‌سر برد. مجدداً دستگیر و حکم هفت سال زندان گرفت. طی این سالها زیر شکنجه‌های روحی و جسمی از آرمان خود دفاع کرد. دژخیمان زندان بارها او را مورد تطمیع قرار دادند تا از اصول و مواضع خود کوتاه بیاید به او پیشنهاد نوشتن توبه‌نامه دادند تا در مسجد جامع شهر برای مردم بخواند اما او امتناع ورزید و به هشت سال زندان محکوم شد، حکم زندان او در روز ۲۰مهر ۱۳۶۷ پایان یافته و او باید آزاد می‌شد. اما با فتوای خمینی در مرداد خونین۶۷ او به همراه تعدادی از زندانیان زندان ایلام به طرز وحشیانه‌ای اعدام شد.
محمد نبی در تابستان۶۷ به همراه تعداد زیادی زندانی از زندان ایلام از سمت جاده شهرستان دره شهر به سمت خرم آباد منتقل می‌شوند اما در مسیر انتقال، خودروی زندانیان به‌طور عمدی چپ شده و همه زندانیان، مجروح و خونین دوباره به ایلام برگردانده می‌شوند. اما پس از دو هفته محمد نبی مروتی را به همراه سایر زندانیان با سر و دست شکسته به جوخه تیرباران می‌سپارند.
صحنه اعدام این زندانیان یکی از صحنه‌های پرشقاوت خمینی و رژیمش است. دژخیمان در جوار امامزاده علی صالح درفاصله ۳۵کیلومتری شهر با بیل مکانیکی گودالی حفر می‌کنند و محمدنبی را به همراه چند زندانی دیگر که در میان آنها ۴زن مجاهد خلق بود در این گودال انداخته و آنان را تیرباران می‌کنند. رژیم بعد از گذشت یک ماه، آدرس مزار این شهید را به خانواده‌اش داد.



با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ آذر ۶, پنجشنبه

مجاهد شهید جمال پرندآور


جمال پرندآور از فرزندان دلیر ایلام،‌ سال ۱۳۳۲ چشم به جهان گشود. رژیم خمینی او را در آبان ماه۱۳۶۰ در کرمانشاه اعدام کرد.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ مهر ۳, پنجشنبه

مجاهد شهید بشار حبیبی


محل تولد: ايلام

سن: ـ

تحصیلات: دانش‌آموز

محل شهادت: تهران

تاریخ شهادت: ـ

متاسفانه از اين شهيد قهرمان، اطلاعات تکمیلی نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ شهریور ۱۷, دوشنبه

مجاهد شهید مهریار سلیمان‌نژاد؛ قهرمان بی‌شکست


دو سه روزی بود که بیمارستان حالت عادی نداشت. اون شب نیمه شهریور، من شیفت شب بیمارستان بودم. سکوت شبهای بیمارستان عذاب‌آور بود هر از گاهی رفت و آمد ماشین جلوی بیمارستان این سکوت سنگین رو بهم میزد و مجبورم میکرد تا به ساعتم نگاهی بیندازم ولی اون شب سکوت خسته‌کننده بیمارستان طور دیگه‌ای شکست. صدای قدمهای تندی که به سمت انتهای راهرو می‌رفت من رو به راهروی اصلی بیمارستان کشوند صدای پای یک نفر نبود بیش از چند نفر بودند رفتم تا ببینم چه خبره! ولی همه درها قفل بودن. از خودم پرسیدم این دیگه چه داستانیه؟ چه اتفاقی داره می‌افته؟... در پی بازکردن در بودم که خودم رو هر طور شده به بیرون از اتاق برسونم که ناگهان صدای فریادی همه جا رو پر کرد: ای مردم به همه بگید به مادر و پدرم و برادرام بگید این یکی از جنایتهای رژیمه! مرگ بر خمینی... و بعد صدای رگبار!... باز هم سکوت سنگین همه جا رو پر کرد. نفهمیدم چه‌طوری در رو باز کردم! تموم راهروی بیمارستان غرق خون بود! 
از اون روز تا امروز هنوز این سوال در ذهنمه که چرا اون شب، اون پسر جوون که بیشتر از ۱۹ سال نداشت و از زخم‌های عمیقی که بر تن داشت بر روی تخت بیمارستان رنج و درد می‌کشید، فریاد برای کمک و درخواست نجات نکرد؟ راستی چرا؟!!
حرف‌ها دارم با تو ای مرغی که می‌خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می‌گشایی
مهریار سلیمان‌نژاد در ۱۵شهریور ۱۳۴۱ در شهر ایلام چشم به جهان گشود در دوران انقلاب ۵۷ با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و در فعالیتهای مختلف برای  افشای چهره واقعی خمینی سر از پا نمی‌شناخت یاران مهریار او رو در یک کلام «عاشق» می‌نامیدند عاشق مبارزه برای آزادی خلق و میهن و عاشق مردم تهیدست و دردمند و محروم.
یکی از روزهای زمستان باران سختی بارید و در شهر سیل اومد وسط شهر آشوبی به پا شده بود. اون روز من و مهریار داشتیم با هم توی خیابون قدم می‌زدیم که یه دفعه صدای پیرمردی که فریاد می‌کشید و کمک می‌خواست رو شنیدیم. تا سر برگردوندم که ببینم باید چی کار کرد، دیدم مهریار غیبش زده خودش رو به پیرمرد که تا کمر در آب و گل گیر کرده بود و تقریباً نیمه جون بود رسوند و او رو به کنار جدول تقاطع خیابون کشوند و نجاتش داد. همه مردم با حیرت نگاه می‌کردند و مهریار هم لبخندزنان کنار پیرمرد نشسته بود و دلداریش می‌داد.
هیچوقت این صحنه رو فراموش نمی‌کنم. صفی از زن و مرد و پیر و جوون کنار جاده تشکیل شد و همه مهریار رو تحسین می‌کردند واقعاً مهریار برای مردم هم دوست بود و هم همدرد. برای من هم رفیقی باوفا بود. اما نمی‌دونم همه این صفات نیکو رو از کجا یاد گرفته بود. اما بالاخره روزی وقتی داشتیم با هم گپ دوستانه می‌زدیم و این سوال رو ازش پرسیدم لبخندی زد و گفت: « از همرزمای مجاهدم» مهریار بعد از گرفتن دیپلم، از هر طریق تلاش کرد از رفتن به سربازی خودداری کنه می‌گفت نمی‌خوام توی سرکوب و کشتار مردم کردستان شریک جرم اینها باشم. از همون جوونی با ذکاوت و هوشیاری انقلابی که در جریان فعالیتهای مستمرش در انجمن‌های مجاهدین اندوخته بود، به یک میلیشیای پرشور و نمونه تبدیل شده بود که برای همرزمانش الگو بود.
او نقش جدی در فروش و چاپ نشریه مجاهد در شهر کرمانشاه و ایلام داشت و در پوشش مغازه‌ای که داشت، این کار رو انجام می‌داد و هر ریسک و خطری رو هم به جون می‌خرید.
مهریار همرزم و دوستان زیادی رو از دست داده بود و به قول خودش دیگه خواب و خوراک نداشت و برای ادامه راه همرزمان  شهیدش سر از پا نمی‌شناخت. تا اینکه در روز ۸شهریور، مهریار در برابر آزمایشی دیگه قرار گرفت.
من و مهریار از دوران دبیرستان هم‌کلاسی بودیم. ۵-۶ سال تمام، کنار هم پشت یه نیمکت درس می‌خوندیم. اگه مهریار نبود، هیچ حال و حوصله مدرسه رفتن رو نداشتم. تکیه کلام‌مون به مهریار این بود «واقعاً ممتازی» آخه توی همه چیز برجسته و الگو بود نه تنها در نمره‌های بالای امتحانات درسی! نه، اینها برای او کاری نداشت. مهریار دنیایی بود از ظرفیتهای شگفت انسانی! مقاومت و ایستادگی‌اش در برابر ضرب و شتم چماقدارا واقعاً مثال‌زدنی بود. با اراده‌ای مصمم و انتخابی جدی و از سر آگاهی بعضا احساس می‌کردم مهریار دیگه چیزی پشت سرش نداره و هر چی هست روبروشه!
خبر  دستگیری‌‌ش رو توی شهریور ماه سال۶۰ ساعت ۱۰شب بود که از خانواده‌اش شنیدم. باورم نمی‌شد یعنی نمی‌خواستم باور کنم! آخه محال بود به چنگ دشمن بیفته.
ماجرای دستگیری مهریار اینطور بود، ساعت۱۰ شب در یکی از خیابونهای شهر، روبروی اداره مخابرات ایلام در حال تردد بود که یکی از عوامل رژیم در شهربانی به او شک میکنه و فرمان ایست میده. او توجهی نمی‌کنه و به راهش ادامه میده که ناگهان مزدور شلیک میکنه به زانوی چپش و او به شدت مجروح میشه. مهریار داخل جوی آب میافته و سینه خیز خودش رو از محل دور میکنه شب بود و تاریک و چراغهای خیابون مانع از دید مزدوران می‌شد. مهریار با شجاعت و چابکی چندین ساعت مزدوران رژیم رو به دنبال خودش سر میدوونه. خون زیادی ازش رفته بود و تقریباً پای زخمی‌اش در حال سیاه‌شدن بود. بعد ۴ساعت بالاخره مزدوران بالای سر مهریار می‌رسند و در حالیکه خون زیادی ازش رفته بود و در حالت اغما بود او رو دستگیر می‌کنند. به خاطر وضعیت وخیمش و برای اینکه بتونن بعدش از او بازجویی کنن او رو به بیمارستان بردند. مزدورای رژیم برای ادامه بازجویی، مانع از ورود دکترها برای معالجه مهریار میشن و به همین دلیل پای مهریار به‌دلیل از دست دادن خون بسیار سیاه میشه و بعد از ۴ روز تحمل دردهای طاقت‌فرسا مجبور میشن پاش رو قطع کنن. ولی با همه این احوال، بازجویی از او همچنان در بیمارستان ادامه داشت. اصرار به همکاری و دادن اسامی دوستان و همرزمانش با وعده و وعیدهای مختلف! اما زهی خیال باطل! مهریار صبور و استوار بر روی بیمارستان، اسرار یارانش رو در سینه حفظ کرد. یکی از شبهای بازجویی، مهریار که به سختی حرف می‌زد، لب باز کرد تا سخنی بگه. پاسدارا فکر کردن کوتاه اومده و الان انبوهی اطلاعات رو کف دستشون میزاره ولی مهریار با صدای دلنشین و با صلابت همیشگی‌اش گفت:« مرگ هزار بار برای من بهتره». 
یاد این قهرمان بی‌شکست گرامی

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ شهریور ۳, دوشنبه

یاد قهرمان ملی مجاهد شهید علی اکبر اکبری در حماسه سرب و سرود داغ


اینك زمان سرخ تهاجم، دقیقهٌ مقدس میلاد از راه رسیده‌است. اكبر از مدخل گشودهٌ حجره پا می‌نهد درون. می‌ایستد مقابل جلاد اینك زمان و لحظهٌ موعود. 
گویی تمامی دلهای مادران، با قلب او به تپش افتاده‌اند.  گویی تمام ضجه‌های اسیران بر تخت‌های شكنجه، در بغض بی‌تحمل او، نطفه بسته‌اند. با چشم، راست، دوخته در چشم دیو قرن هر برق دیده‌اش، صد‌ حرف می‌زند. چشمان بی‌حس جلاد. همچون در چشم جغد، مبهوت برق دو چشمان اكبر است.  اكبر به‌ناگهان، چون آیه‌‌های خشم خداوند‌ بی‌تاب، داغ داغ، مثل مسلسلش فریاد می‌زند: بنام خدای مجاهدین و نام نامی ایران و نام نامی مسعود اینك سزای تو ای جلاد خونگسار اوین! آنگاه می‌گشاید، رگبار آه مادران شهیدان را رگبار سوز و رنج اسیران را بر مغز پر زكینهٌ جلاد.   
بازار غرق غریو است. می‌پیچد این خبر! بر هر دهان تودهٌ  مردم در چارسوق، نه در هر كران شهر، لبخندها نشسته به لبها  بر چهره‌های مردم.  پیچیده در جهان، فریاد دست مریزاد! احسنت! آفرین، از قلب سرخ حماسه گویی، آوای اكبر است كه می‌پیچد درپاسخ هزارها، تحسین مردمان:   
«در این عملیات اگر تهاجم حداكثر دیدید و اگر رشادتی شنیدید، بدانید هرچه هست نتیجهٌ لحظات وصل ما به برادر مسعود است. 

قهرمان ملی علی‌اکبر اکبری 
روز اول شهریورماه سال۵۷ در خانواده‌ای متوسط در ایلام چشم به جهان می‌گشاید.  سالهای آغازین زندگی علی اكبر با استقرار دیكتاتوری و سركوب رژیم خمینی همراه بود
او همچنان كه روزهای نوجوانی خود را سپری می كند با فقر و محرومیتی كه گریبان مردم میهنش را گرفته نیز آشنا می شود 
مرداد ماه ۱۳۶۷ است در میان هیاهو و ولوله‌ای كه در كوچه‌های شهر جاری است، اكبر ۱۰ساله، در جستجوی كنجكاوانه‌اش به میدانی می‌رسد  كه مزدوران مسلح خمینی آن را قرق كرده‌اند. در برابر چشمان اشكبار مردم، جوانی با لباس رزم توسط پاسداران خمینی به دار كشیده می‌شود. 
اكبر لحظات انتخاب و دگرگونی‌اش را اینچنین وصف می‌کند: «وقتی نوار تلویزیونی مراسم عید فطر سال۷۴ مجاهدین را دیدم و دیدم كه در آن‌جا مسعود با رزمندگان روبوسی می‌كرد، منقلب شدم…»   
این آگاهی‌، عشق و ایمان و این شور مبارزه در راه آزادی مردم  آرام و قرار را از اكبرمی‌گیرد و او خود را به مجاهدین می‌رساند.
نوشته‌ای از مجاهد شهید علی اکبر اکبری:
«حالا  احساس می‌كنم در كنار مجاهدین هستم و با آنها زندگی می‌كنم، زندگی ایدئولوژیك... از الان تا بی‌نهایت می‌خواهم مجاهد باشم. مجاهدگونه راه بروم. نفس بكشم، ببینم و كار كنم. از دیروز در جنگ با خمینی هستم. و می‌خواهم با سر بدوم دنبال خواهر (مریم). خمینی را خواهرمریم شكست  داد. من متعلق به اویم. و برای او زندگی خواهم كرد و در راه او خواهم مرد...»
علی‌اکبر پس از انجام موفقیت‌آمیز چندین مأموریت پیشنهاد درخشان‌ترین عمل و مأموریت انقلابی خود را با جسارت و عزمی انقلابی پیش روی فرمانده‌اش قرار می دهد: 
« مجازات سردژخیم لاجوردی»...
بارها می‌گوید: «من این افتخار را داشته‌ام كه به‌عنوان فردی از این سازمان این عمل مقدس را انجام دهم تردید نخواهم كرد، و گلوله را میان دو چشم دشمن خواهم نشاند. یا آن‌جا كه قلبش می‌تپد».  
بیست و دو سال قبل مجاهد پر شور علی‌اکبر اکبری در روز تولدش هدیه‌ای نه برای خودش به مردمش ارزانی کرد، «شادی» و «لبخند» برای مادران داغدار، پدران زخم‌دیده و دردکشیده، برای کودکان یتیم و هزاران زن و مرد شکنجه‌شده به دست لاجوردی جلاد.
علی‌اکبر ۲۰ساله و زاده ایلام بود. او دو روز بی‌امان در زیر بدترین شکنجه‌ها که کسی خبردار نشد با دژخیمان سینه به سینه بود و بعد از دو روز شکنجه‌های وحشیانه در روز ۳شهریور۷۷ به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۹ مرداد ۲۶, یکشنبه

مجاهد شهید هدایت الله کریم بیگی


هدایت‌الله کریم‌بیگی سال۱۳۳۵ در ایلام متولد شد. هدایت مهندس راه و ساختمان بود، بعد از آغاز دهه کشتار و اعدام، در آذرماه ۱۳۶۰ در سن ۲۵سالگی در محل زادگاهش شهر ایلام توسط آدمکشان حکومت آخوندی به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ مرداد ۱۳, دوشنبه

مجاهد شهید قدرت کرد


مجاهد شهید قدرت کرد سال ۱۳۴۷ در شهر دهلران و در خانواده‌یی کشاورز به دنیا ‌آمد. او توسط سپاه به جبههٌ جنگ ضدمیهنی خمینی فرستاده شد و محل مأموریتش منطقهٌ مهران بود. در جریان عملیات فتح مهران توسط ارتش آزادیبخش در ۲۹خرداد۶۷، خودش را به رزمندگان ارتش آزادی تسلیم کرد و به پشت‌جبهه انتقال یافت. او که نسبت به رژیم خمینی کینه داشت و از ستم و زورگویی آخوندها متنفر بود، همین که با هدفهای مجاهدین آشنا شد، مانند بسیاری دیگر از همقطارانش خواستار پیوستن به ارتش آزادی شد. پس از موافقت با تقاضایش، لباس شرف و افتخار ارتش آزادی را پوشید و در عملیات فروغ جاویدان شرکت کرده و پس از نبردی دلیرانه به‌شهادت رسید.

متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید